هما ارجمند
مارس امسال بیش از صد سال است كه نبرد زنان و جامعه برای رفع ستم كشی زنان تشخیص داده شده است. جنبش ما مسیر بسیار طولانی و سختی را پشت سر گذاشته است و هنوز هم با موانع و معضلات بیسار عظیمی مواجهه است. ٨ مارس جدا از این كه روزی است برای جشن گرفتن موفقیتهای و پیروزیهای بدست آمده، روزی است كه مجددا عزممان را برای جدالهای بزرگتر جزم میكنیم و همسبتگی خود را در مقیاس جهانی به صحنه آورده و مقابل جامعه قرار میدهیم مناسبتی است برای ارزیابی آنچه كه در مقابل پیشرویهای ما قرار دارد و این كه چه گامهایی را برای دست یابی به آزادیهای بیشتر و برابری باید برداشت.
آنچه كه من در این جا میخواهم بر آن تاكید كنم آن چهارچوب و حلقه هایی است كه جنبش برابری زنان در مبارزه روزمره و در كمپین های اجتماعی خود در نظر داشته باشد.
جنبش برابری زنان یك مبارزه در میدان گسترده و جهانی را باید پیش برد. هر عقب نشینی به این جنبش تاثیر جهانی دارد همچنان كه هر پیشروی در هر نقطه دنیا به این جنبش در دیگر بخشها نه تنها جرات و قدرت بلكه خواست و سیاست میدهد. تجربه نشان داد بدرجه ای كه یك حركت را در مقیاس بین المللی به پیش برده ایم نه تنها پیروزی را تسهیل كردیم بلكه حتی مبارزه محلی و یا در سطح كشوری را سریعتر راهنما بوده و یا افق داده ایم.
زنان و همه كسانی كه جهت پایان دادن به ستم كشی و نابرابری زنان مبازره میكنند در مقیاس اجتماعی و سیاسی باید حركت كنند. جدال ما نه تنها صنفی نیست و یا نه صرفا به خود ما زنان برمیگردد. از این رو حركت و جنبش ما هم باید اجتماعی و سیاسی باشد. باید دولت و جامعه را مد نظر داشته باشد از این رو باید توده های وسیع و احزاب و سازمانهای اجتماعی را درگیر كند. موفقیت ما بدرجه سیاسی شدن و اجتماعی شدن كمپین های ما دارد.
یك حلقه دیگر مبارزه ما امروز دفاع از سكولاریسم و ترقی خواهی است. این یعنی مبارزه با مذهب و دستگاه مذهب. در این عرصه برای زدن احزاب راست و تعرض ارتجاع باید مذهب را زد. در این رابطه تمكین كردن به جریاناتی كه در اساس حفظ مذهب و مترقی جلو دادن آن بخشی از علل دخالتشان در تحركات اجتماعی است را باید شدیدا افشا كرد.
در دنیای كنونی یك ركن مبارزه ما ارتجاع مذهبی و با اسلام سیاسی است. چه در سطح كشورهای اسلام زده و چه در كشورهای غربی كه امروز جریانات اسلامی دامنه تعرضاتشان را گسترش داده اند. اسلام سیاسی یكی از آن خطرات بلافعلی است كه نه تنها حقوق جعمیت عظیمی از زنان مهاجر در كشورهای غربی را شدیدا تهدید میكند بلكه زمینه ای برای تحركات كلیسا و كنیسه و تمپل هست.
از دیگر حلقهای جدال ما مبارزه با لیبرالیسم و فمنیسم است كه بیشترین مماشات با اسلام سیاسی و مدافعین فرهنگهای و سنتهای ارتجاعی میكند. تا آنجایی كه به غرب برمیگرددد در عرصه جنبش زنان ما با یك جنبش قوی فمینیستی سركار داریم. و تا آنجایی كه به رفرم و حقوق زنان در چهارچوب همین مناسبات اجتماعی برمیرگردد، یعنی در چهارچوبی كه مالكیت خصوصی و رابطه كارمزدی و سرمایه حاكم است٬ این جنبش تعیین كننده حدود و ثغور مبارزه٬ دامنه پیشروی و كیفیت دستاوردهای جنبش برابری زنان است. این جریان اگر هم نقدی به شرایط تداوم نابرابری و ستم كشی زنان دارد در عمل دنباله رو احزاب سوسیال دموكرات است. همین باعث میشود آنجایی كه لازمه یك جدال اجتماعی و سیاسی جهت عقب راندن ارتجاع ضد زن است این جریان اساسا بی تفاوت بماند. فمنیسم، بخصوص بخش چپ و سوسیالیست اش وقتی به جدال با اسلام سیاسی میرسد در بهترین حالت پاسیف و در بدترین حالت در كنار جریانات اسلامی است. مبارزه با شریعه و دادگاههای شرعی خانوادگی٬ مسئله حجاب كودكان٬ مدرسه های مذهبی و بطور مشخص مدارس اسلامی و قتلهای ناموسی عرصه های بودند و یا هستند كه در چند سال گذشته جدالهای بزرگی را در آنها پیش بردیم. در بعضی از این عرصه هنوز نتوانستیم به پیروزی قطعی دست یابیم و یك دلیل اساسی آن هم این است كه بخشی از همین جنبش فمینیستی مانع است.
برای این دسته بیشتر حراست از حقوق گروههای مذهبی و آزادیهای سازمانهای اقلیتهای مذهبی و قومی مهمتر است. اساس بحثشان این است كه به مردمی كه فرهنگ و مذهبهای مختلفی دارند باید امكان داد كه اصول و قوانین فرهنگی و مذهبی خود را پراكتیس كنند. در جریان مبارزه علیه مدارس مذهبی و بخصوص مدارس اسلامی بحثشان این است كه اگر كلیسا مجاز است مدارس خود را داشته باشد و از دولت بودجه بگیرد چرا مدارس اسلامی و یا یهودی نه؟ این بار از زاویه آن كه مخالف هر گونه تبعیض اند به میان آمده اند. برای اینها در عمل مهم نیست كودكان چقدر در این میان رنج میبرند و زندگی شان تباه میشود. مهم این است كه اولیای مذهبی از این كه كودكانشان "هویت مذهبی و ملی" خود را باز میابند، شاد شوند.
اما ما از یك صف گسترده انسانی كه بلافصل از سكولاریسم و جنبش برابری زنان نفع میبرد برخورداریم. آن هم مردمی هستند كه از كشورهای اسلام زده آمده اند اینها بزرگترین پتانسیلی هستند كه میتوانند دیوار محكمی در مقابل جریانات مذهبی ایجاد كنند. ما سخن گویی اینها هستیم. هر چند مدیای مئین استریم و احزاب دست راستی سعی بسیاری میكنند كه مهاجرین را طرفداران پرو پاقرص فرهنگ ملی و مذهبی كشوری كه از آن گریختند و یا مهاجرت كرده اند، نشان دهند. ولی واقعیت این است كه این نیرو بطور واقع هیچ منفعتی از اجرای قوانین مذهبی و ارتجاعی نمیبرد.
از دیگر فكوسهای ما باید كشاندن بخشی از جنبش فمینستی و آن هم بخش گراس روت آن به میدان جدالهای اجتماعی است. این بخشی آن نیرویی است كه در فرانت لاین جهت حقوق زنان در حال جنگ است و نقش بسزایی در توده ای كردن مبارزه و اهرم بزرگی جهت عقب راندن دولت و احزاب و جریانات مذهبی. فعالین در این عرصه با اتكا به تجربه خود و با توجه به قابل دسترس بودن توسط زنان مورد خشونت واقع شده، زنانی كه حقوقشان بطور آشكار مورد تعدی واقع میشود و زنان مهاجر و ایزوله شده٬ از برائی و قدرت بالایی در پیش برد كمپین های اجتماعی برخوردارند. زبان هر جریانی كه منكر شرایط نابرابر زنان هستند را میتوانند به آسانی بند آورند. میتوانند به راحتی نشان دهند كه چگونه این شرایط امكان سلطه گری دستگاههای مذهبی بخصوص در كمنیتهای بسته را بالا میبرد و چگونه عدم وجود قوانین و دستگاههای یونورسال میتواند همه دستاوردهای حاصله را زیر ضرب برد. در این رابطه میتوانیم به موارد مشخصی رجوع كنیم و نقش نیروهها و سازمانهای گراس روت بهتر را نشان دهیم.
بطور نمونه در جنبش علیه دادگاههای مذهبی خانوادگی ما سازمانهای خدمات اجتماعی مستقل از دولت، كاركنان و فعالین مسكنهای امن برای زنان (شلتر موومنت)، مراكز مبارزه علیه تجاوز جنسی به زنان، گروههای مدافع حقوق كودكان و تشكلهای درگیر در سیستم قضایی و امور خانواده و اتحادیه های معلمین و بعضا كارگری را در كنار خود داشتیم. حضور شان خیلی وسیعتر و گسترده تر از دهها سازمان فمینستی و احزاب چپ بود.
خلاصه كنم اگر ما حلقه های اصلی و افق مان در جدالهای روزمره روشن باشد و اگر نیرویی كه باید بدان بلاواسطه اتكا كنیم بشناسیم٬ میتوانیم جنبش برابری زنان را صد گام به جلو بریم و به موفقیتهای بزرگی نایل آییم.
در مورد جنبش برابری طلب زن و مرد و سکولاریسم در ایران باید تاکید کرد که مردم در ایران تشنه آزادیهای سیاسی و تشنه ترقی خواهی٬ برابری زن و مرد و سكولاریسم هستند. اما جمهوری اسلامی كه بر راس انقلاب با همكاری وسیع غرب سوار شده بود تمام سعی اش این بود که این روند را با آتش و خون قیچی كند. وظیفه نیمه كاره رژیم شاه جهت متوقف كردن ماشین انقلاب در اساس به خمینی سپرده شده بود. اما او و تمام لیبرالها٬ ملی و مذهبهایی كه امروز خود را طرفدار سكولاریسم و دموكراسی میخوانند٬ میدانستند كه نمیتوان انقلاب را با همان سلاحهای محمد رضا شاه سركوب كرد. یك دستگاه ایدئولوژیك٬ سیاسی و سازمانی جدیدی نیاز بود. دیگر نمیشد بروی عظمت ایران و ناسیونالیسم كوبید و از امریكا و فرهنگ غربی طرفداری كرد و یا به دستگاه ساواك و شهربانی و ارتش متكی بود و مردم را به خانه های فرستاد و انتظارات و توقعاتشان را پایین آورد و یا سركوب كرد. از این رو میبینید كه یك رژیم كاملا مذهبی و ایدئولوژیك پس از سه تا چهار سال به همان كاری مبادرت میورزد كه رژیم شاه میكرد با این تفاوت كه همان یك مقدار حقوق مدنی و سكولاری كه مردم از آن برخوردار بودند را هم زیر ضربات شلاق٬ زندان و اعدام از بین برد. از مقطع تثبیت حاكمیت جدید مردم تنها با دیكتاتوری سیاسی مواجهه نبودند بلكه حقوق مدنی و حداقل شرایط سوخت و ساز یك جامعه سكولار آنان نیز مورد تاخت و تاز حاكمیت قرار گرفت.
این تعرض جدید به نرمهای مدرن و غیر مذهبی یكبار دیگر مسئله سوكولاریسم و جدایی مذهب از دولت را به مسئله مهم مردم بدل كرد و به این معنی جبهه جدیدی در مقابل مردم گشوده شد. جبهه ای كه هر چند از نظر تاریخی جدید نبود ولی از ویژه گیهای برخوردار بود كه آن را از دورانهای گذشته متمایز میساخت. این بار جنبش سكولاریستی از بطن جامعه و نیاز پایه مردم برای یك زندگی روتین و روزمره برخاسته بود. آیا میتوانید تصور آن را بكنید كه با یك جامعه وسیعا شهری و صنعتی و با قشر عضیمی از مردم تحصیل كرده و جمعیتی که بخش عظمش جوان باشند٬ مواجهه باشید و در عین حال در آن كشور با سكولاریسم ضدیت وجود داشته باشد و یا مردم در مخالفت با آن بوده باشند؟ در تاریخ و یا در جوامع مختلف ما با این پدیده كه با سركوب و دیكتاتوری توانستند مردم آن را خاموش نگهدارند مواجهه بودیم ولی این كه بتوانند زندگی مدرن و مترقی و سكولار را از مردم بگیرند بدون مقاومت گسترده و همه جانبه توده اهالی آن كشور غیر محال و تصورش بسیار سخت است
از این رو تا آنجایی كه به خواست آزادیهای سیاسی و مدنی برمیگردد مردم در ایران یكبار دیگر چالنج قدیمی یعنی جنگیدن با یك رژیم دیكتاتور و سركوبگر را در مقابل خود داشتند و این تاریخا عرصه جدیدی نبود و سابقه خیلی وسیعتر و گسترده تری در این رابطه وجود داشت. اما تا آنجایی كه به خواست یك زندگی مدرن و مترقی و سكولار برمیگشت ابعاد مسئله به این گستردگی و در شكل یك مقابله همجانبه با حاكمیت عرصه جدیدی بود. در دوران جمهوری اسلامی ما با یك تلاقی عمیق بین خواست دموكراسی و سكولاریسم مواجهه ایم. و آن این كه مبارزه مردم در این میدان كاملا از كانال یك مبارزه سیاسی با حاكمیت جریان میابد. به یك معنی میخواهم بگویم چشم انداز سكولاریسم در ایران كاملا روشن است و آن این كه تا آنجایی كه به جامعه و توده های وسیع مردم برمیگردد جنبش سكولاریستی با موانع بزرگی مواجهه نیست. آتش مردم بخصوص در دوران حاكمیت یك رژیم مذهبی٬ برای برخورداری از زندگی مدرن و از نوع غربی آن چیزی نیست كه سوال بردار باشد. مقاومت مردم در مقابل تعرضات دستگاههای سركوب رژیم در چند دهه گذشته٬ مقاومت زنان در مقابل حجاب اجباری٬ جنبش عظیم دختران برای دست یابی به تحصیلات عالی٬ تمایل و جذب جوانان به فرهنگ غربی و موزیك و پوشش اروپایی٬ تحرك وسیع زنان برای داشتن حق طلاق٬ سرپرستی كودكان و كار و مسافرت و... همه حكایت از عمق یك جنبش گسترده برای تحقق سكولاریسم از پایین در ایران دارد. از این رو در ایران بیش از هر چیز امر سكولاریسم با مقاومت و ستیزجویی یك حكومت مذهبی روبرو است. حكومتی كه نمیتواند مذهبی باشد و در عین حال سكولار. بیهوده نبود كه تلاشهای جریانات ملی مذهبی در طول یك دهه برای اصلاح حكومتی عقیم و نتیجه ای نداد. این اپروچ ٬ پیش از یک دهه است که افشا و نقد شده و مردم کوچکترین توهی هم به آن ندارند و خود رهبران آن سردرگم و متفرق شده اند. اپروچ دیگر این است كه فكر میكند تنها با یك رونسانس فكری و فرهنگی میتوان سكولاریسم و یا حتی دموكراسی خواهی را نهادینه كرد. این تز اساسش بر این استوار است كه جامعه را طالب آزادیهای سیاسی و مدنی نمیبیند و جامعه ایران را یك جامعه عقب مانده و مذهبی میداند و از این رو بیش از هر چیزی بر كار فرهنگی و آموزشی و یا حتی نقد فلسفی مذهب فكوس دارد. این جریان نیز همان قدر پرت است كه اولی . اینها یا چشماهیشان را بر واقعیات جامعه ایران میبندند و یا میخواهند به مذهب و دستگاه عظیم مذهبی خدشه ای وارد نشود و یا میخواهند جمهوری اسلامی البته با زدن یكسری لبه های تیزش كماكان بر سر كار باقی بماند.
اما واقعیتها و نیاز جامعه و حركت خود مردم خلاف این تئوریها و سیاستها است. مردم برای آن كه بتوانند امروز در ایران بقا كنند مجبور هستند كه یك زندگی مدرن شهری را اتخاذ كنند. نمیتوان با یك قشر بزرگی از زنان تحصیل كرده روبرو بود و در عین حال از آنان خواست كه از حقوق ابتدایی خود بگذرند و هر چه مردان خانواده امر میكنند عمل كنند. نمیتوان زنان در محیطهای صنعتی و خدماتی مشغول باشند و در عین حال به آنان بعنوان شهروند درجه دو برخورد كرد. نمیتوان در عصر انترنت از جوانان خواست همچون یك طلبه مذهبی زندگی كنند و از زندگی شاد و متنوع و رنگین برحذرشان داشت.
به یك معنی چشم انداز سكولاریسم و دموكراسی اساسا توسط حاكمیت مذهبی كور شده است و این را مردم خود میدانند و از این رو با یك جنبش عظیم سرنگونی خواهی در ایران روبروییم كه آزادی و سكولاریسم اساس پرچم آن است. چنان این دو در هم تنیده شده اند كه به سختی میتوان آنها را از هم جدا كرد. فصل مشترك جنبش زنان٬ جنبش مدرن جوانان٬ جنبش دانشجویی٬ جنبش كارگری و جنبش مذهب زدایی امروز دقیقا بر سر این است كه چگونه رژیم اسلامی را به زیر بكشند تا بتوانند آزادیها و جامعه مترقی و رو به جلو را تامین كنند.
در همین رابطه است که میبینیم زنان فعالانه در صف اول و بعضا در نقش رهبران مبارزه و خیزش توده ای علیه حکوت مذهبی دیده می شوند. دیری نخواهد پائید که زنان و جنبش زنان از جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی بطور کلی نه تنها در ایران بلکه در خاور میانه و شمال آفریقا عبور کنند و دستاوردی فراتراز انقلاب جنسی دهه ٦٠-٧٠ میلادی در غرب را بدست آروند.
Comments